نظرية مركز - پيرامون:
گردآوری : ابوالفضل مددی
کارشناس ارشد جغرافیا و برنامه ریزی شهری
«جان فريدمن» يكي چند از نويسنده ای است كه چارچوبي كم و بيش هماهنگ براي ساختار منطقهاي ارائه ميدهد. وي ضمن فاصله گرفتن از بحث صرفاً اقتصادي، به سمت پيوندهاي بين قطبي شدن منطقهاي، كنشهاي متقابل و نظريه سازي حركت ميكند. به عقيده وي هر كشوري از يك بخش هستهاي و نواحي پيراموني تشكيل ميشود و اين حقيقت نظام شهري است كه مناطق هستهاي را تشكيل ميدهد و نواحي پيراموني نيز براساس روابطي كه با هسته مربوطه دارند تعريف ميشوند. مناطق هستهاي اثر تعيين كنندهاي بر پيرامون داشته و برتري خود را بر آنها اعمال ميكنند(مهندسان مشاور )ِDHV ) از هلند ص 48 ).
همانطور كه بروكفيلد در تفسير كار فريدمن اشاره ميكند، نوآوري در مناطق مركزي بيشتر است و بخشي از نظامهاي رده بالا را تشكيل ميدهد، بطوري كه فرآيند هماهنگي پيش رونده به صورت خودجوش در رشد منطقهاي ممكن است نتايج مثبتي داشته باشد، اما سرانجام غيرعملي خواهد شد، مگر اينكه آثار گسترش توسعه منطقه هستهاي به پيرامون قابل تسريع بوده و وابستگي به منطقة هستهاي كاهش يابد)ِDHV ) از هلند ص 49 ).
مدل فريدمن براساس اصول زير استوار است:
نخست، رابطه مركز و پيرامون را ميتوان اساساً يك رابطه استعماري دانست، ظهور ساختار قطبي شده معمولاً با جابجايي عوامل اصلي توليد يعني ارز خارجي و مواد خام همراه است.
دوم، تا وقتي كه پيرامون به صورت توليد كنندة عمده محصولات كشاورزي و مواد معدني باقي بماند، رابطه تجاري به نفع مركز خواهد بود.
سوم، نابرابريهاي رو به رشد منطقهاي منجر به فشارهاي سياسي به منظور برگرداندن جريان منابع به مركز كه همواره به طور سنتي برقرار بوده است و كمك به افزايش درآمد سرانه در پيرامون تا سطح تساوي تقريبي با بقيه كشور شود[1].
در چنين چارچوبي است كه مسئله محوري مكانيزم برانگيختن و يا توقف رشد پيرامون مطرح ميشود، همانطور كه در نظريه قطب رشد آمد، دو نيرو از مركز به پيرامون وارد ميشود كه يكي براي رشد پيرامون مساعد و ديگري نامساعد است. جريان سرمايه گذاري از مركز به پيرامون، خريد مواد اوليه براي صنايع، استفاده از پيرامون به عنوان مركز گذران اوقات فراغت و خريد محصولات پيرامون توسط مركز را ميتوان جريان مساعد دانست. ميردال اين نيرو را «اثر پخش» و هيرشمن آن را «اثر تراوش» ميخواند. كار اين دو نيرو منجر به ايجاد مراكز جديد در پيرامون ميشود. نيروي دوم كه براي رشد پيرامون نامساعد است همان جريان يافتن نيروي كار و سرمايه از پيرامون به مركز، به خاطر بازده مطلوبتر و مطمئنتر آن، ناتواني فعاليتهاي اقتصادي پيرامون در رقابت با محصولات مركز و آثار رواني و افسردگي وانزواطلبي در فرهنگ پيرامون بخاطر عقب ماندگي آن كه توأم با رد ارزشهاي مركز است، ميباشد. از نظر فريدمن گسترش ارزشها و هنجارهاي پيشرفتهتر مركز در پيرامون از الزامات توسعه است. اين نيرو را ميردال «اثر پس موج» و هيرشمن آن را «اثر قطبي شدن يا جذب» مينامد. آنچه از نظر توسعه منطقهاي اهميت دارد تعادل نسبي بين اين دو نيرو است. اگرقطبي شدن غالب شود، پيرامون بصورت ناحيهاي عقب مانده و كاملاً وابسته به مركز باقي ميماند. در حالي كه با غلبه اثرپخش، يكپارچگي حاكم شده و نظام فضائي نسبت متجانس برقرار ميشود و پيرامون از ميان ميرود. هرچه كه مركز براي رشد خود بيشتر بر ستاندههاي پيرامون متكي باشد اثر پخش بيشتر غالب خواهد شد.
در مورد اينكه نتيجه متقابل ميان اين دو نيرو چه خواهد شد، نظرات متفاوت است. هيرشمن ميگويد: دير يا زود مركز مجبور است كه تراكم و ازدحام خود را از ميان ببرد و بر مشكل كمبود عرضه غالب شود و بازار خود را افزايش دهد كه در اينجا سياستهاي آگاهانه و سنجيده ميتواند نقش مهمي در تقويت اثرپخش داشته باشد، ولي گونارميردال در اين مورد بدبين است و اعتقاد دارد كه اگر دخالت دولت را كنار بگذاريم اين فرآيند خود به بيشتر شدن اختلافات منجر نميشود و اگر هم دخالتي بايد شود از مراحل اوليه توسعه بايد آغازشود[2].
نقد نظريه مركز - پيرامون
دورانت در مقاله معروف خود «نقدي بر نظريههاي قطب رشد و مركز در برنامه ريزي منطقهاي» اين نظريه را اينگونه ارزشيابي ميكند:
مفهوم مركز - پيرامون بنحوي كه توسط فريدمن توصيف شده و ديگران آن را مورد بحث قرار دادهاند اميدبخشترين ديدگاه را در ميان همه آنچه كه نقد كرديم دارد، پرداختن به كل فضاي اقتصادي در يك منطقة مفروض به جاي سروكار داشتن با نقاط يا نواحي خاص از آن و همچنين تعريف كردن زير منطقههاي پيرامون براساس آن دسته از مسائلشان كه نياز به راه حل دارند قدم پرارزشي است. پيوندهايي كه بين مدل و نظمهاي مشاهده شده تجربي در مراحل مختلف رشد اقتصادي ديده ميشود، به آن به عنوان تئوري توزيع فضايي توسعه در طول زمان جاذبه خاصي ميدهد و تلاشهايي را كه براي مورد توجه قرار دادن متغيرهاي غير اقتصادي در اين زمينه صورت گرفت، حركت هايي در جهت صحيح بوده است. با اين وجود ارزش مدل مركز - پيرامون در موارد خاص هنوز بخاطر توسعه يافتگي نسبي آن محدود است، هرچند كه چون با نظام ، بصورت نظام برخورد ميكند. به جاي آن كه بخشهايي از آن را برداشته و بطور منفك بررسي كند بصورت ابزار ارزشمندي براي برنامه ريزي منطقهاي در ميآيد. عليرغم نكات مثبت تئوري بايد توجه داشت كه اين نظريه مثل بسياري ديگر از نظريههايي كه در برنامه ريزي منطقهاي رايج بوده و هم اكنون مورد ترديد قرار گرفتهاند بيش از حد به جنبه خارجي و شهري توليد منطقهاي بها ميدهد. واقعيت اين است كه اگر چه محرك تغيير پيرامون از مركز ميآيد و تقابل و تضاد ميان اين دو انگيزه توسعه در پيرامون بوجود ميآورد، اما بدون تغيير ساختاري در پيرامون اين بخش از اقتصاد حتي توان گرفتن و واكنش نشان دادن به تحريكات خارجي را نخواهد داشت. اهميت شهر به عنوان پيشاهنگ نوآوري و توسعه بجاي خود، پس از وارد شدن ضربه تغيير ارزش، فقط بازسازي و اصلاح روابط اقتصادي، اجتماعي و در نتيجه تغييرات فضايي از روستاست كه پيرامون را دگرگون ساخته و يكپارچگي فضايي توسعه را بوجود ميآورد[3].